یک روز آفتابی، خرگوش بیرون از لانه اش غرق در تایپ بود. در همین حین، روباهی او را دید.
روباه: خرگوش به چه مشغولی؟
خرگوش: پایان نامه مینویسم.
روباه: جالبه، موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، کار می کنم.
روباه: احمقانه است، همه کس میدونند که خرگوش، روباه نمیخورد.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم اینو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شده و به نوشتن خود مشغول شد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد میشد.
گرگ : خرگوش چی مینویسی؟
خرگوش: دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: البته که چاپ می کنم، می خواهی می تونم امکانشو بهت ثابت کنم؟
گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند و باز خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد
...................... و اما در لانه ی خرگوش ...............
در گوشه ای از لانه ی خرگوش، پوست و استخوان روباه و در سوی دیگر مو و استخوان گرگ ریخته بود
و در وسط لانه، شیر قوی پیکری دهان خود را تمیز می کرد.
نتیجه:
مهم نیست موضوع پایان نامه شما چیست!؟
اهمیتی ندارد که اطلاعات بدرد بخوری در پایان نامه گردآورده اید یا نه،…
مسئله ی اساسی پایان نامه این است: استاد راهنمای شما کیست؟!؟
روزگاری عده کثیری از مردم این شهر دوران متوسطه خو را در این هنرستان گذراندند و خاطرات بسیاری را در ذهن خود جای دادند.ولی حالا وقت خداحافظی با قسمتی از خاطراتشان رسیده.نگران نشوید. ساختمان و کارگاه های هنرستان خراب شده اند و قطعا در آینده هنرستان با امکانات بیشتر در خدمت دوستان عزیزمان در شهرستان خواهد بود.
متاسفانه نتوانستیم با آقای محسن محمدی مدیر سایت هماهنگ کنیم برای قرار دادن این مطلب در وبلاگ ،لذا همین جا از وی عذر خواهی نموده جهت قرار دادن مطالب سایت وی در وبلاگ.